ضرورت می آيد مثل
بهار ، از همه
سو، می آيد . ديوار، يا سيم
خار دار
نمی دا ند. می آيد . ا ز پای و
پويه باز نمی
ماند. آه ، بگذار
من چو قطرهٌ
بارانی باشم
، د راين
کوير، که خاک
را به مقدم او
مژده می دهد ، يا
حنجره ی
چکاوکِ
خُردی که
ماهِ
دی ا ز
پونهٌ بهار
سخن می گويد – وقتی
کزان گلولهٌ
سربی با قطره
قطره
قطره خونش موسقيی ِ
مکرّر
ويکريز برف
را ترجيعی ارغوا
نی می بخشد.
يا زده
فرورد ين 1349-
تهران |